نشريه شماره  :  (1)  تاريخ : 80/اسفند

http://3pit.tripod.com <<

  3pit MAGAZINE 

سرمقاله

اجتماعي

تاكسي زنان

افغان و مبايل

اخراج كارمندان هوايي

سرگرمي

موسيقي

عكس  شماره

تصاوير سه بعدي

كارت تبريك نوروزي

معما

جكهاي جديد

مصاحبه )طنز(

گوشت كوب دربار

كاري كاتور

داستان دنباله دار

فرهنگ و هنر

نامزدهاي اسكار

نقد يك شاهكار

بيان تلخ واقعيت

تكنولوژي

نسل جديد دي وي دي

تصويب كپي رايت

مسنجر ياهو

آموزش طراحي وب

 

بازگشت به صفحه اول 

 

سرگذشت يك تريپيتي   قسمت اول

يهو مغزم سوت كشيد ! كي ميره اين همه راه رو بابا تخفيف بده مارم از خودت حساب كن . خودم حساب كار خودم رو كردم و تا دسته گل رو تو سرم پرپر نكرده بودند فرار رو بر قرار ترجيه دادم براي همين هم به مادرم اشاره كردم كه بريم و قرار شد كه بهشون زنگ بزنيم . اما همه خوب ميدونستيم كه تلفني در كار نخواهد بود !

فردا صبحش روي نيمكت پارك نشسته بودم و با خودم فكر ميكردم كه چه خوب ميشد اگه پولدار بودم و ميتونستم هرچي اونا ميخوان رو تهيه كنم در اون صورت مريم هم مال من ميشد و قال قضيه كنده ميشد ، ولي چيكار كنم حالا كه پولدار نيستم ! ناگهان فكري به مغزم رسيد .

فكره اين بود من فكر ميكنم پس هستم ! درسته كه فكر بي ربطي بود اما براي من نتيجش اين ميشد كه مثل كنه به موضوع بچسبم و مريم رو تصاحب كنم . پيش خودم گفتم گور باباي عشق من كه كم نميارم شده بانك بزنم ميزنم ولي سرو تش با مريم عروسي ميكنم .

بلند شدم و به طرف بانك رفتم ، خانومه پشت گيشه نشسته بود بدون اينكه نشون بدم چقدر در تصميمم مصمم ام از خانومه خواستم تا موجوديم رو بهم بگه اون بنده خدا هم با لبخند تمسخر آميزي گفت پنج هزار تومن، وقتي از بانك بيرون آمدم مراقب بودم خداي نكرده موتوري چيزي همون پنج هزار تومن بي زبونم رو هم ازم قاپ نزنه .

دوباره روي صندلي پارك نشستم و با خودم فكر كردم خوب با اين پنج هزار تومن چه كاسبي ميتونم راه بندازم كه يه شبه پولدار بشم و نظر خانواده نامزدم رو تامين كنم فقط فرفره فروشي ! خوب اونم براي خودش شغليه ولي درآمد چنداني نداره اصلا يكي نيست به من بگه بچه تو رو چه به زن گرفتن ! شاگرد فروشنده كه زن نميگيره ! ساعت داشت نه ميشد و من بايد در مغازه رو باز ميكردم . خوش به حال صاحب كارم عجب بوتيكي داشت . تا ساعت هفت كه صاحب كاره دخل رو ميشمرد و من رو خلاص ميكرد كه به درد خودم برسم فقط مجبور بودم جواب مشتري هاي عجيب غريب مغازه رو بدم

تا پنج شنبه كه حقوق بگيرم دو روز مونده بود اين پنج تومن براي من حكم چسب پنجري موتور گازيم رو داشت . پنچريش رو گرفتم و براي اينكه مريم رو فراموش كنم سر به پيتزا فروشي گذاشتم ! يارو فروشنده كه ديد من دارم رخش رو ميبندم ازم خواهش كرد چند تا پيتزا رو تحويل بدم تا آبروش نره در عوض يه چيزي هم به من بده ! انگار محتاج بودن از گوش چپم ميريخت ! به هرحال از او اصرار و از من ناز كردن تا قبول كردم . وقتي اندازه همون پنج تومن فقط انعام گرفتم فهميدم كه بابا پيتزا بري هم شغل خوبيه ! با اينكه در آمدش به اندازه اي نبود كه من رو به عشقم برسونه ولي خوب باعث ميشد خانومه كه پشت باجه نشسته بود بهم نخنده !

اينكاره شدم يعني شدم پيتزا رسون البته بعد از ساعت هفت و يك نوبت هم ساعت يك تا دوي بعد از ظهر . يادم نيست شب بود يا ظهر كه پيتزا بردم براي يك شركت نميدونم چي شد سفره دلم رو هم براي پسره كه پشت ميز بود باز كردم اونم بهم گفت غمت نباشه جوون فردا صبح بيا اينجا استخدامي ..... و بقيش رو در شماره بعد بخونيد

حسين روزنامه چي

 

 

 

 

copyright 2002 (3pit)   Rooznamechi استفاده رسمي از مطالب اين  نشريه  بدون اجازه ممنوع است